شروع زندگی عاشقانمونشروع زندگی عاشقانمون، تا این لحظه: 10 سال و 5 روز سن داره

برای کنجدی که هنوز وجود نداره

این روزهای ما

سلام قربون،سلام نفس  خوبی مامانی؟ امیدوارم وقتی پا توی این دنیای خاکی گذاشتی هیچی و هیچ کسی باعث ناراحتیت نشه و تنت همیشه سالم و لبات خندون باشه  نمیدونم کی قسمتم میشه که مادر بشم،مطمئنا خدا هر چی که به صلاحمونه همونو برامون مقدر میکنه یه زمانی خوشگلی بچه ی آیندم و یا جنسیتش برام مهم بود،ولی الآن که فکر میکنم میبینم هیچ چیزی در مقابل سلامتیت ارزش نداره فقط سلامت باش گلم،هر وقت میایی سالم بیا مامانی شاید من خیلی گناهکار باشم ،ولی از خدا میخوام تقاص اشتباهاتم رو از خودم بگیره،خدایی نکرده زبونم لال نخواد من رو با بچه ام مجازات کنه که داغون میشم ...
17 شهريور 1393

سینما

، این باباییه تو داری کنجد  حریفش نمیشم که توی خونه بندش کنم  دیروز زورکی منو برد سینما ،البته چون موضوع فیلم نی نی بود اونم سه تا،منم موافقت کردم که برم  (فرشته ها باهم می آیند) بعدشم رفتیم شهروند و کمی خرید کردیم و ساعت ده رسیدیم خونه ، مردم از خستگی  تندی یه ماکارانی گذاشتم و دم کشیده نکشیده آوردیم خوردیم و خوابیدیم  و خونه ی من همچنان بهم ریخته اس  ...
12 شهريور 1393

شهربازی ارم

سلام مامانی،گلم،عمرم،وجودم  خوبی عزیزم؟ نمیخوای مامانی رو سوپرایز کنی و یهویی تشریف بیاری توی دل مامانی؟!!!  بگذریم... از دیشب بهت بگم که نه شامی درست کردم ،نه خونه ای جمع و جور و نه اصلا جشنی که بخوایم توی خونه با بابایی بگیریم  دیروز که بابایی اومد مترو دنبالم گفت که اصلا دوست نداره بره خونه،گفت دوست داره بیرون باشیم بنابراین تصمیم گرفتیم بریم شهربازی  از اونجایی که بیرون رفتن تنهایی هم به مامانی و بابایی نیومده به 4 نفر همراه رفتیم  من و بابایی و داداش محمدم و مامانم و عمه رضوانم و آمنه(آخه آمنه هنوز مجرده،انشاءالله به زودی بخت و اقبالش باز بشه به دل خوش) خلاصه رفتیم و کلی وسیله بازی ...
11 شهريور 1393

ماهگرد ازدواج

سلام خوشگلم،نازم،عمرم  نمیدونی که چقدر دوستت دارم،هروقت که خیلی خستم به داشتنت فکر میکنم دلم قنج میره خستگی هم یادم میره عزیزدلم میوه ی عشقم میخوام از خودم و بابات بهت بگم که چقدر امروز خوشحالیم ،چرا؟!!!!!! خب آخه چهارمین ماهگرد ازدواجمونه  بابایی چون امشب دیر میاد خونه گفته با یه شام خوشمزه سوپرایزش کنم  (کلا سوپرایز کردن من و بابایی همین مدلیه،به همدیگه میگیم که توی چه زمینه هایی طرف مقابل سوپرایزمون کنه ) حالا نمیدونم چه غذایی درست کنم،تازه باید خونه رو هم گردگیری و جاروپارو کنم،اوف که چقدر من کار دارم  انشاءالله چهارمین سالگرد و چهلمین ساگرد این ازدواج خوش یمن رو همه با هم جشن بگیریم  ...
10 شهريور 1393

4

سلام کنجدم خوبی مامانی؟ خوش میگذره میخوام باهات دردودل کنم مامانی،از دست این بابایی با منطق تو راست میگه،هنوز خیلی زوده که تو بیایی   برای اومدنت کلی کار هست که باید انجام بدیم  اما این مامانی بی منطقت همه ی واقعیتا رو گذاشته کنار و فقط داره با رویای اومدن تو روزاش رو سپری میکنه  میخوام داشته باشمت،به هر قیمتی،منطق هم سرم نمیشه  تنها کار درستی که از دستم برمیاد اینه که برای مهیا شدن هر چه زودتر شرایط حضورت دعا کنم  ...
9 شهريور 1393

2

سلام عشقم،خوبی مامانی؟ هستی کنجد کوچولو؟؟؟ نیستی؟؟؟ هنوز که نشانه ای از نبودنت نیست خدا کنه باشی گلم ...
5 شهريور 1393

1

سلام مامانی،خوبی عزیزم؟ مامانی توروخدا باش خیلی دوست دارم الآن باشی عزیزدلم باش گلم،عشقم،امیدم،وجودم
4 شهريور 1393
1